عشق هرجا ادب آموز تپیدن باشد


خون بسمل عرق شرم چکیدن باشد

مزرع نیستی ، آرایش تخم شرریم


آفت حاصل ما عرض دمیدن باشد

شوق مفت است که در راه کسی می پوییم


منزل مقصد ما گو نرسیدن باشد

موج این بحر تپش بسمل سعی گهر است


رنجها در خور راحت طلبیدن باشد

اشک چندی گره دیدهٔ حیران خودیم


تا نصیب که به راه تو دویدن باشد

صید دلها نتوان کرد مگر از تسلیم


طرهٔ شاهد این بزم خمیدن باشد

حیرت و لذت دیدار خیالی ست محال


هر که آیینه شود داغ ندیدن باشد

کلفت چنین نکشد کوتهی دامن فقر


گل آزادی این باغ نچیدن باشد

رفته ام از خود و تهمت کش آسودگی ام


حیرت آینه ام کاش تپیدن باشد

پیکرم مانی صورتکدهٔ نومیدی ست


بی رخت هرچه کشم ناله کشیدن باشد

بسمل شوق مرا از اثرکوچهٔ زخم


تا دم تیغ تو یکدست تپیدن باشد

هرقدر زین قفس وهم برآیی مفت است


ناله کم نیست اگر میل رمیدن باشد

چشم بندی ست بهار گل بیرنگی عشق


دیدن یار مبادا که شنیدن باشد

از دلیران جنون جرأت یأسم بیدل


چون نفس تیغ من ازخویش بریدن باشد